20 داستان خنده دار از ملا نصرالدین


شاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که روایت های ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست. شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگ ها و دورانهاست.

ملانصرالدین شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات بامزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند و حتی او را با بسیاری از موضوعات امروزی همساز کرده اند.

در کشورهای آمریکایی و روسیه او را بیشتر با شخصیتی بذله گو و دارای مقام والای فلسفی می شناسند. به هر حال او سمبلی است از فردی که گاه ساده لوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضر جواب است که با ماجراهای به ظاهر طنزآلودش پند و اندرزهایی را نیز به ما می آموزد.


بقیه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

مسلمان واقعی


جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :


بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :

آری من مسلمانم.

ادامه مطلب ...

تصمیم پدرم قبل از رفتن به مستراح زندگی کفترباز محل را عوض کرد!

همسایه مون کفتر باز بود و همه همسایه ها از دستش ذله بودند باور نمیکنید همیشه خدا روی پشت بوم همه ما به اندازه یکی دو فرغون فضله کفتر ، سنگ ، چوب و لنگه کفش وجود داشت هر چی همسایه ها شکایت کرده بودن فایده نداشت. این کفتر باز اینقدر گستاخ  بود که بعضی وقت ها لنگ ظهر گرمای تابستون یا در شب های سرد زمستون با کمال پر رویی زنگ میزد که میخواد بره روی پشت بوم کفترش را بگیرد! اسم این آقای کفتر باز صمد بود و بخاطر سوت های وحشتناکی که برای کفتراش میزد مشهور به صمد سوتی بود. بابام همیشه میگفت 


ادامه در ادامه مطلب.....

ادامه مطلب ...

ماجرای گ.و.ز.ی.د.ن دختری در دانشگاه

(بخاطر وجود کلمات زشت در این داستان پیشاپیش از حضور شما معذرت خواهی میکنم!) 

کار از کار گذشته بود ... 
سمیه وسط کلاس مدتیست بدون اختیار گوزیده بود. 
از اول کلاس تو دلش بادی جمع شده بود و نمی دونست چطور باید خالیش کنه. 
اما حالا خالی شده بود ... 
عده ای تو بهت مطلق بودن و عده ای از خنده، روی زمین کلاس ولو شده بودن! 
سمیه با صورتی که مثل لبو شده بود، ناخن هاش رو به دسته چوبی صندلی فشار می داد ... 
دلش می خواست زمین دهن باز کنه و درسته ببلعتش ... 
استاد نمی دونست چی بگه. از طرفی می خواست توضیح بده که این یه امر طبیعی هستش و ممکنه برای هر کسی پیش بیاد و از طرفی تصور می کرد شاید با زدن این حرف سمیه بیشتر کوچیک بشه. 

ادامه مطلب ...