خدایی یا رفاقتی ؟

شبی راه‌زنان به قافله‌ای شبیخون زدند و اموال ‌آنان را به غارت بردند، بعد از مراجعت به مخفیگاه نوبت به تقسیم اموال مسروقه رسید، همه جمع شدند و هرکس آنچه به دست آورده بود به میان گذاشت، رئیس دزدان از جمع پرسید چگونه تقسیم کنیم ؟ خدایی یا رفاقتی ؟ جمع به اتفاق پاسخ دادند خدایی.

رئیس دزدان شروع به تقسیم کرد، بیش از نیمی از اموال را برای خود برداشت و الباقی را به شکل نامساوی میان سه تن از راه‌زنان تقسیم کرد و به بقیه هیچ نداد،
دیگران اعتراض کردند که ما گفتیم خدایی تقسیم کن تا تساوی رعایت شود و همه راضی باشیم این چه تقسیمیست ؟؟؟
رئیس پاسخ داد : خداوند به یکی زیاد بخشیده و به یکی کمتر و به یکی هم هیچ، خود شاهدی بر این ادعا هستید، آن تقسیمی که شما در نظر دارید تقسیم رفاقتی بود که نپذرفتید پس حق اعتراض ندارید…

داستان جالب!تا ته بخونید باحاله!

☺مسئول تست کردن شراب های یک شرابسازی می میرد، مدیر کارخانه شرابسازی دنبال یک مسئول تست دیگر می گردد تا استخدام کند.
یک فرد مست با لباس ژنده و پاره برای گرفتن شغل درخواست می دهد. مدیر کارخانه فکر می کند چطور اورا رد کند.
او را تست می کنند. به او یک گیلاش شراب می دهند و می خواهند که آنرا تست کند آزمایش می کند و می گوید: شراب قرمز، مسکات، سه ساله، و در بخش شمالی تپه رشد کرده و در ظرف فلزی عمل آمده است....
مدیر شرابسازی می گوید درست است. گیلاس دیگری به او می دهند ،این یکی شراب قرمز کابرنه هشت ساله و در بخش جنوبی تپه رشد کرده و در چلیک چوبی عمل آمده است
مدیر می گوید درست است.مدیر موسسه که متعجب شده است با چشمکی به منشی پیشنهادی میکند. او یک گیلاس ادرار می آورد.
فرد الکلی آنرا آزمایش می کند. و می گوید بلوند، 26 ساله، سه ماهه حامله است و اگر کار را به من ندهید نام پدر بچه را هم خواهم گفت☻

نبرد رستم و جومونگ

نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ(خیلی باحاله)

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم

ادامه مطلب ...

هیزم شکن

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.
"آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته تو منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

نکته اخلاقی: هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده است  .

نتیجه ی باور

دانشجویی سر کلاس ریاضیات خوابش برد . زمانی که زنگ را زدند ؛ بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این فرض که استاد مثل همیشه این مسائل را به عنوان تکلیف درسی داده است به منزل برد.
از آنجایی که همیشه تمامی تکالیف خود را به تنهایی و کامل انجام داده این توقع را از خود داشت که این بار هم « می تواند » به راحتی از پس حل این دو مسئله برآید ؛ با این باور تمام طول هفته را روی حل آن دو مسئله فکر کرد . در ابتدا هیچ یک را نتوانست حل کند اما دست از کوشش برنداشت تا سرانجام یکی از آن ها را حل کرد .
وقتی راه حل خود را به استاد تحویل داد استاد به کلی شوکه شد! زیرا استاد این دو مسئله را فقط برای آشنایی دانشجویان با مسائل غیرقابل حل ریاضیات روی تخته نوشته بود!!!

-------------------------------------------------------
همه ی کسانی که تا به حال به هدف ارزشمندی رسیده اند ؛ قبلا نمی دانستند چگونه این کار را انجام خواهند داد ؛ فقط اطمینان داشتند که به هدفشان خواهند رسید !   (( باب پراکتور ))

اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود ؟

اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود? ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند?چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای? باید وقتش را به جواب دادن به همسرش? در مورد سوالات زیر می گذراند:


ادامه مطلب ...

شعری در وصف زن ذلیلان

الهــــی! به مــــــردان در خانه ات!

به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات!

به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"!
نشینند و سبـــــــــــــزی نمایند پاک!

به آنانکه از بیـــــــخ و بن زی ذیند!
شب و روز با امــــــر زن میزیند!

به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند!
ز اخلاق نیکـــــــــوش دممی زنند!

به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند!
که در ظـــرف شستن بهتاب وتبند!

به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند!
یلان عوضکــــــــــــردن پوشکند!

به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال!

به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگویند : مـــام (!)

به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار
نشان ایزو...نه !"زی ذی نه هزار"!

به آنانکهدامـــــــن رفــو می کنند!
ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند!

به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند!
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!

به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)

الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل!
به آن اشک چشمان "ممّدسبیل"(!)

به تنهای مردان که از لنگـــه کفش
چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش!

:که ما را بر این عهـــد کن استوار!
از این زن ذلیلی مکنبرکنـــــــار!

به زی ذی جماعت نما لطف خاص!
نفرما از این یوغمــــــارا خلاص

اگر شوهر آدم برنامه‌نویس باشه

اینجا نمیزارم 


برید تو ادامه...

ادامه مطلب ...

حموم رفتن حاج خانوم!!!!!


یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه (


بقیشو با عرض معذرت سانسور میکنم). تازه لباس هاش رو در آورده بود و میخواست آب بریزه رو سرش


 که شنید زنگ در خونه رو می زنند. تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و می بینه که حاجی 


براش توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده



بقیه در ادامه مطلب .........

ادامه مطلب ...

مرد یا زن بودن!!!!!

خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسید . 

دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟ 

من : زنم دیگه پس چی ام ؟ 

دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟ 

من : نه مامانی بابا مرده . 



بقیه در دامه مطلب......

ادامه مطلب ...

دختر و مادر بزرگ



یک دسته راهزن جلوی یک اتوبوس را می گیرند. سردسته شون میگه همه پیاده شین!یک


دختر کوچولو مادر بزرگ شو نشون میده میگه: ببخشید، مادر بزرگ من هم پیاده شه؟


آخه ۸۰ سالشه.راهزن: وقتی میگم همه یعنی همه! همه پیاده میشن.راهزن: همه مردها وایسن


سمت چپ، همه زنها سمت راست.

ادامه مطلب ...

یکی از راه‌ های رسیدن به صبر و بردباری

همی شیخ به پاره‌ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدندی.

مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟

شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از «اینترنت پرسرعت 
Dial UP ایران»

مریدان همی نعره‌ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی...


نظر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

قصه ی عاشقی

روزی مجنون از روی سجاده شخصی‌ که در حال نماز بود عبور کرد, مرد نمازش را شکست و گفت: مردک من در حال راز و نیاز با خدای خویش بودم...!!

مجنون با لبخند گفت:

من عاشق دختری هستم و تو را ندیدم !

ولی تو عاشق خدایی و مرا دیدی... !!!

تفکری بسیار خنده دار از نوع ایرانی در آمریکا!

یک ایرانی وارد بانکی در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت…
 

وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ ۵۰۰۰ دلار داره. »»»
 
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره.. و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته.»»»
 

کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.»»»
 
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت ۵۰۰۰ دلار + ۱۵٫۸۶دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد.»»»

کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت :” از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم” و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که ۵۰۰۰ دلار از ما وام گرفتید؟»»»
 

ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین ۲۵۰٫۰۰۰ دلاری رو برای ۲ هفته و فقط با ۱۵٫۸۶ دلار با اطمینان خاطر پارک کنم؟!»»» 


نظر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دستشویی پارک !! (طنز)

رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:

سلام حالت خوبه؟

من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:

حالم خیلی خیلی توپه.

بعدش اون آقاهه پرسید:

خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟

با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛

اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم…

وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:

من می‌تونم بیام طرفای تو؟

آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:

نه، الآن یه کم سرم شلوغه!

یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:

ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!


نظر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دماغ پردردسر ( طنز )

از وقتی که خودم را شناختم، سنگینی دماغی بزرگ و پف کرده را بر روی صورتم احساس کردم. با رشد من بر وسعت و بی ریختی آن اضافه می شد. دماغی خشن باسورا خهای بزرگ، ویژگی مشخصه ام بود. در دوران راهنمایی تحصیلی، از نظر کوچک و بزرگ مدرسه به داشتن لقب گوریل مفتخر شدم. این لقب حتی در دفتر حضور و غیاب نیز به چشم می خورد.

دماغ


بقیه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

حکایتی بســـــــــــــی تلخ . . .

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! 

کمی حوصله کنید تا براتون تعریف کنم : 

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! 

زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم 

یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید.... 

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! 

اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و.... 

دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم ! 

نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! 

البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! 

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت :آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره... 

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟! 

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! 

کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود! 

و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد! 

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... 

اما دریغ از توان و نای سخن گفتن! 


تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! 

حتی بهم آدامس هم نفروخت! 

هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبم مونده ! چه قدرتمند بود!!! 

مواظب باشید با کی درگیر میشید! 

ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید! 


پ . ن : آدم هر وقت یه خورده دلش گرفته باشه و یه همچین مطالبی رو بخونه حس عجیبی بش دس میده


من هم مینویسم نظر یادتون نره لطفا


منبع : mynifgi.in

خدا هیچکسو اینجوری ضایع نکنه!!!

علی:خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟ 
دانیال: خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن. 
علی:آره منم همینطور. آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم. 
وای که چه موهای لختی داره پارمیدا. 
آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش. با اینکه فقط 
عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم. وای که این پارمیدا 
چقدر ناز و خوردنیه! باور کن ببینمش اصن نمی ذارم 
از توی بغلم تکون ... 
دانیال: ببین ادامه نده. پارمیدا اسم زنمه! اسم دخترم معصومه ست!


منبع : mynifgi.in

خودت کری ... ! ( مطلب طنز )

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنواییش کم شده است
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد
بدین خاطر ، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت
دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده اى وجود دارد

این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو :


بقیه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

شاهکار یک دختر خیلی باهوش ایرانی

یه بنده خدایی بود که این داستانو اینطوری تعریف میکرد که میگفت:...

دوستم مژگان با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!

دختر مجرد


بقیه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

خیلی با حاله ضد حال از این بدتر نمیشه!!!

دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد.
پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:


بقیه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

نگران خانواده




                                   

برای خواندن این داستان زیبا و عاشقانه به ادامه ی مطلب مراجعه



 بفرمایید...



ادامه مطلب ...

ریس یک کارخانه بزرگ

رییس یک کارخانه بزرگ به معاون شیرازی خود را احضار و به او می گوید
 "روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت 7، با بسر داشتن کلاه ایمنی، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود. در صورت بارندگی مشاهده هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست وبهمین خاطرکارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند".

بقیه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...